رضا امیرخانی

آنچه در واقعیت و در عالم واقع در دوران جنگ روی داد، بسیار بزرگ‌تر از ذهن‌ها بود. آن‌ قدر بزرگ بود که در ذهن و خیال جا نمی‌شد. سرعت وقایع هم چنان بود که هیچ ذهنی به گرد پای حوادث و ماجراها نمی‌رسید.

به گزارش مشرق، حمیدرضا جوانبخت، نویسنده و روزنامه‌نگار در پاسخ به گفته‌های رضا امیرخانی، نویسنده در مطلبی نوشت:

مثل اینکه روشنفکر و تاریک‌فکر ندارد، مذهبی و غیرمذهبی، انقلابی و ضدانقلاب، چپ و راست، لیبرال و آزادی‌ستیز، فرقی نمی‌کنیم با هم، همه ما از هر طیف و گروهی علاقه‌مند به فتوا صادر کردن هستیم. راستش حرف‌های آقارضا امیرخانی را که درباره ادبیات مستند و کتاب دا شنیدم، از خودم پرسیدم که خاصیت این حرف‌ها چیست؟ همین گزاره‌هایی که با ریتم تند و در ۷۲ ثانیه زده شده چه کارکردی دارد؟ و اصلاً مگر کار نویسنده این است که بنشیند و تقسیم‌بندی کند و حکم بدهد که فلان گونه نوشتاری بهمان است و فتوا صادر کند که بهمان گونه ادبی فلان است؟

یعنی آقای امیرخانی نمی‌داند که شایسته این است که نویسنده درباره ادبیات قوی و ادبیات ضعیف حرف بزند و از ادبیات اثرگذار بگوید و از ادبیات خنثی و برای ارزشگذاری، حرف از ادبیات مستند و ادبیات غیرمستند و ادبیات فلان و ادبیات بهمان حرف بی‌ربطی است؟ به گمان من نویسنده کارش نوشتن است. سر و کارش با کلمه است. همین. نکند این خاصیت میکروفون‌ است که نویسنده مشهور و پرمخاطب ما، همین که پشت آن قرار می‌گیرد درست مثل اهل سیاست، همه چیز را با عینک سیاست، سیاه و سفید می‌بیند و حکم صادر می‌کند که بعله، اگر فلان نمی‌شد الان بهمان شده بود و...

یعنی نویسنده‌ مشهور زمانه ما نمی‌داند که با دراز کردن یک‌ کتاب، منظورم کتاب «دا» است، نمی‌توان برای یک جریان ادبی حکم صادر کرد و نمی‌داند که مسأله خیلی پیچیده‌تر از این است که یک‌ کتاب بتواند از راه برسد و مسیر یک جریان ادبی را به بی‌راهه بکشاند و قاتل ادبیات شود؟

توجه کنید اگر کسی بخواهد به سیاق آقای امیرخانی حکم صادر کند، می‌تواند مدعی شود که جستارنویسی و مقاله‌نویسی هم کار دست ادبیات ما داده است و برای استناد، البته به شیوه خود آقای امیرخانی پای «رهش» ایشان را به میان بکشد و رد پای جستارهای او را در بین سطرهای آن کتاب عیان کند و مدعی شود که قاتل ادبیات همین جستارهایی است که منتشر کرده است. می‌بینید که اگر قرار به حکم صادر کردن باشد، از این گزاره‌های کلی فراوان می‌توان صادر کرد که به‌ظاهر حرف بی‌راهی نیست و خیلی هم شیک و مجلسی است.

حتی شاید کسی پیدا شود و بگوید اصلاً سفرنامه آقای نویسنده از افغانستان راه را بر داستان‌نویسی درباره مردم مظلوم و ستم‌کشیده افغانستان بست و اگر «جانستان کابلستان» نبود، الان به جای مجموعه داستان «باران نیمروز» از آقای احمد شاکری و معدود آثار داستانی درباره کشور همسایه، ده‌ها و بلکه صدها رمان و داستان با موضوع این سرزمین بلاکش نوشته شده بود و اتفاقاً آقای احمد شاکری و فلانی و بهمانی داشتند مسیری را باز می‌کردند برای رمان و داستان با موضوع افغانستان ولی ....

نه، این روش و رویکرد، ادبی نیست. به گمانم خود آقای امیرخانی هم بهتر از هرکسی این را می‌داند ولی به هرحال رویکردهای غیرادبی در کشور ما رایج است، چنانچه به گمان من آقای امیرخانی هم‌ با اینکه تلاش می‌کند خود را نگران ادبیات جنگ نشان دهد، بشدت تحت تأثیر همین رویکردهای غیرادبی و مشخصاً سیاسی است و با این فتوا صادر کردن‌ و تفکیک‌های بی‌اساس متأسفانه افتاده به جان ادبیات جنگ و ادبیات مقاومت و دارد سلاخی‌شان می‌کند.

جالب‌ آنکه‌ چند نفری که از آنان نام می‌برد و مدعی است می‌خواستند مسیری برای ادبیات داستانی جنگ باز کنند ولی نتوانستند، خودشان از پیشگامان و فعالان مستندنگاری جنگ هستند و آثار شاخصی هم نوشته‌اند و بانی و کارشناس و مشاور پروژه‌های مختلف مستندنگاری بوده‌اند و هستند.

به گمان من اصلاً این پرداختن به مستندنگاری و نوشتن از حوادث و شخصیت‌های واقعی بود که به قلم‌شان در نوشتن داستان قوت و طراوت بسیاری بخشیده است. تدوین و تنظیم نامه‌ها و یادداشت‌ها و دست‌نوشته‌های شهید حسن باقری یا کتاب خاطرات سیدرضا موسوی - که کتاب خوبی هم هست - یا کتاب شاخصی درباره سردار شهید احمد کاظمی به اسم «خط تماس» که در همین سال‌های اخیر از این دوستان منتشر شده است، مگر مستندنگاری نیست؟

به گمان من آنچه در واقعیت و در عالم واقع در دوران جنگ روی داد، بسیار بزرگ‌تر از ذهن‌ها بود. آن‌ قدر بزرگ بود که در ذهن و خیال جا نمی‌شد. سرعت وقایع هم چنان بود که هیچ ذهنی به گرد پای حوادث و ماجراها نمی‌رسید. برای همین مستندنگاری بر خیال‌پردازی غلبه کرد. در همه جنگ‌ها هم ماجرا کمابیش همین است. اصلاً رئالیسم بعد از دو جنگ اول و دوم جهانی است که بر ادبیات جهان مسلط می‌شود. چرا؟ چون تنها سبک ادبی است که می‌تواند واقعیت را به مخاطب منتقل کند و با مستندنگاری قرابت زیادی دارد.

دقت کنید که بیشتر سرآمدان ادبیات داستانی جنگ در دنیا کسانی هستند که خودشان تجربه مستقیم حضور در جنگ را دارند؛ در کشور ما هم همین‌طور.

همین دو سه نویسنده‌ای که ایشان نام می‌برد، سابقه حضور در جبهه را دارند و دیگرانی هم که نوشتند و در گونه‌های مختلف آثاری خلق کردند و اگر خوب نوشتند اثرشان ماندگار شد و هنوز هم مخاطب می‌خواند و مثال‌ها فراوان است در این خصوص و همه اینها هم حاصل تلاش مجموعه‌ها و مراکز و افرادی بوده است که عمر بر سر این کار گذاشته‌اند، با این حال نویسنده مشهور ما مستندنگاری را قاتل ادبیات جنگ می‌داند.

آیا به راستی آقامرتضی سرهنگی و آقاهدایت‌الله بهبودی - همان متولیان فرهنگی که ایشان در سخنانش می‌گوید - قاتل ادبیات هستند؟! چون دفتر ادبیات و هنر مقاومت را بنیان گذاشتند؟! آن هم زمانی که داستان‌نویسان پیشکسوت در خواب بودند یا اگر بیدار بودند از اساس نوشتن درباره جنگ را کسر شأن می‌دانستند و در دفتر ادبیات و هنر مقاومت چرخ پروژه‌های درخشان مستندنگاری را به گردش درآوردند و چراغ ادبیات جنگ را روشن کردند و روزبه‌روز بر روشنایی آن افزودند؟! یعنی بعد از سال‌ها، نتیجه‌گیری‌ از چهل سال فعالیت کسی چون آقامرتضی سرهنگی و مستندنگاری‌هایش، از «اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی» در سال ۶۳ تا همین «نامزد گلوله‌ها» که چند ماه پیش منتشر شد، همین گزاره‌های فتواگونه و شعاری است؟!

آیا قاتل ادبیات داستانی جنگ، مستندنگاری است؟! نه، قاتل ادبیات جنگ و اساساً ادبیات داستانی ایران روشنفکران تنبلی هستند که فاصله‌شان با مردم و جامعه زمین تا آسمان شده است؛ روشنفکرانی با ذهن‌های کوچک که در روزگار جنگ، واقعیت‌های جنگ در ذهن کوچک‌شان جا نمی‌گرفت و امروز هم مردم و وقایع و ماجراهای این روزگار.

بعید است که نویسنده مشهور دوران ما ‌نداند که سال ۲۰۱۵ چه کسی جایزه نوبل ادبیات را گرفت؟ جایزه نصیب «سوتلانا الکسیویچ» شد که یکی از بزرگ‌ترین روزنامه‌نگاران و مستندنگاران شرق اروپاست و جایزه را دقیقاً برای دو تاریخ شفاهی مهمش یعنی «زمزمه‌های چرنوبیل» و «جنگ چهره زنانه ندارد» دریافت کرد. ولی نویسنده مشهور ما پس از چند دهه قلم زدن امروز همچنان بر سر مرزهای فرسوده قدیمی ایستاده و در برزخ و دوزخ میان مستند و خیال گرفتار است. جهان ادبیات به چه سمتی می‌رود و نویسندگان ما کجا می‌روند.

در ایران ما نیز پس از انقلاب اسلامی و وقوع حوادث و وقایع خارق‌العاده و عبور از دوره‌های تاریخی اثرگذاری چون دهه شصت که به درگیری در مناطق مختلف با ضدانقلاب و از همه مهم‌تر با جنگ تحمیلی سپری شد، به‌طور طبیعی عطش زیاد به مستندنگاری خود را نشان داد. بیایید فقط به یک نمونه توجه کنیم، حضور دلاورانه ۲۳ نوجوان قهرمان در جنگ و اسارت‌شان را که یادتان هست. وقتی سرگذشت آنها را با جزئیات در قالب مستندنگاری می‌توان از زبان خودشان خواند، چرا باید منتظر بمانیم تا روزی شاید داستان‌نویسی دلش خواست، از این قهرمان‌ها داستانی نوشت؟!

سرداران بزرگی چون شهیدان مهدی زین‌الدین و ابراهیم همت را چه طور می‌توان با خیال محدود نوشت و حتی به تصویر کشید وقتی آن‌قدر بزرگ‌اند که واقعیت و مستند نیز سخت حریف‌شان می‌شود.

با این‌ حال مرزهای میان ادبیات تخیلی و ادبیات مستند و اساساً هنر متکی به خیال و هنر مستند از بین رفته است؛ کما اینکه در سینما هم همین ماجرا بر قرار است.

هنرمند جوان باهوشی چون آقای محمدحسین مهدویان می‌فهمد که برای به تصویر کشیدن قهرمان‌های دست نایافتنی بزرگی چون حاج احمد متوسلیان و شهید حسن باقری در سینمای داستانی راهی جز رو آوردن به مستند نیست. برای همین علاوه بر بازیگران سینما، خود شخصیت‌های واقعی را هم مقابل دوربین می‌نشاند تا بر اساس مستندات، فیلم خود را بسازد و این‌گونه «ایستاده در غبار» و «آخرین روزهای زمستان» خلق می‌شوند و تبدیل می‌شوند به آثاری ماندگار.

سخن طولانی شد. بحث در این باره فراوان است. شخصاً آقای امیرخانی را دوست دارم و همچنین یکی دو اثرش را که از تسویه کتاب‌های خوانده شده جان سالم به در برده‌ و در کتابخانه‌ام جا خوش کرده‌اند. ولی راستش را بخواهید حقیقت را بیشتر از هر چیزی دوست می‌دارم. امیدوارم فارغ از رویکردهای غیرادبی بتوانیم درباره ادبیات جنگ حرف بزنیم؛ حداقل از نویسندگان کارکشته چنین انتظاری توقع زیادی نیست.

*روزنامه ایران

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس